خوش گذروونی+دستبند دوستی

بچه ای نزد شیوانا رفت (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید .".........................

 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 / 11 / 1389برچسب:, توسط نیلو

 دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،

 زیرا با وجود این که پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکی غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید!!!

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 / 11 / 1389برچسب:, توسط نیلو

جواب های مردم به این سوال که از زندگیتون چی فهمیدین؟؟؟



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 / 11 / 1389برچسب:, توسط نیلو

این نقاشی برنده 16 جایزه بین المللی شده و از آن به عنوان نماد در NGO های مبارزه با ایدز استفاده می شود.

این نقاشی توسط پسرکی مکزیکی / آمریکایی کشیده شده که از بدو تولد از مادرش ایدز گرفته است

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 / 11 / 1389برچسب:ایدز, توسط نیلو

اتل متل زباله
گاو قلي باحاله
هم شير داره هم آستين
شيرشو بردن فلسطين
بگير يک زن راستين
اسمشو بگذار حکيمه
که چادرش ضخيمه


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 9 / 11 / 1389برچسب:, توسط نیلو

 

باز اين دل سرگشته من ياد آن قصه شيرين افتاد

بيستون بودو تمناي دو دوست

آزمون بود و تماشاي دو عشق

در زمانيكه چو كبك

خنده ميزد " شيرين"!

تيشه ميزد "فرهاد"!

نه توان گفت به جانبازي فرهاد : افسوس

نه توان كرد ز بي دردي شيرين فرياد

كار شيرين به جهان شور برانگيختن است!

عشق در جان كسي ريختن است!

كار فرهاد برآوردن ميل دوست

خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن

خواه با كوه در آويختن است

رمز شيريني اين قصه كجاست؟

كه نه تنها شيرين بي نهايت زيباست....

آنكه آموخت به ما درس محبت مي خواست

جان چراغان كني از عشق كسي

به اميدش ببري رنج بسي...

تب و تابي بودت هر نفسي...

به وصالش برسي يا نرسي...!


نوشته شده در تاريخ جمعه 6 / 11 / 1389برچسب:, توسط نیلو

 

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم.................:…


.



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ شنبه 5 / 11 / 1389برچسب:, توسط نیلو

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد